اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

سارا و امير فرشته هاي زندگي ما

خانم سيگاري !

مامان زهرا و آقاجون مي خواستند برن خونه عمه و اميرمحمد رو هم با خودشون بردند. از اون جايي كه دوست داره بره و با علي (پسرعمه ) بازي كنه و آقا خيلي هم چاخان تشريف دارند به مامان زهرا رو كرد وگفت : مامان زهرا ديروز كه رفته بوديم چهارراه ملاصدرا يه خانمه داشت سيگار مي كشيد .منم رفتم دعواش كردم گفتم خانم سيگار نكش. مامان زهرام به دود سيگار حساسيت داره!!!!! حالا اين حرفا رو از كجا مياره نمي دونم!!! چون نه چهارراه ملاصدرا رفته بوديم نه خانمي رو ديديم كه سيگار بكشه ! ...
6 ارديبهشت 1391

آبله مرغان

چند روزه كه توي صورت و پاي اميرمحمد چند تا دونه زده . گفتيم شايد آبله مرغان باشه . ديروز بردمش دكتر نزديك خونمون دكتر ساجديان .  ويزيت رو كه دادم اميرمحمد بلند گفت : من از دكتر ساجديان بدم مي ياد . نمي خوام برم پيشش . دكتر ساجديان بدجنسه و خلاصه ويزيت دكتر رو پس گرفتم . رفتم داروخانه كنار مطب . به دكتر داروخانه گفتم : به نظرتون اين دونه ها آبله مرغونه يا نيش حشراته ؟ كه اميرمحمد وايساد سرو صدا كردن  چرا آبروي منو ميبري ميگي آبله مرغون گرفته ؟ اصلا چرا همه چيز منو واسه همه تعريف ميكني ؟!!! خلاصه برديمش پيش دكتر پوست و دكتر گفت كه به خاطر آب دريا هست چون اميرمحمد خيلي توي آب شنا كرده بود و يه سري پماد داد. ...
24 فروردين 1391

ماشين بهشتي و جهنمي

ديروز عمو جواد مي خواست با ماشينش بره بيرون كه اميرمحمد گفت : عمو جواد منو هم سوار ماشينت ميكني؟ عمو جواد گفت نه كار دارم.  اميرمحمد گفت : اصلا من سوار 206 نميشم . ٢٠٦ ماشين جهنميه! من L90 ( ماشين عمو اميد ) دوست دارم كه خوبه. عمو جواد امير محمد رو هم سوار كرد و با خودش بيرون برد.  امير محمد توي راه به عمو : 206 خيلي ماشين خوبيه . ماشين بهشتيه! من كه خيلي دوسش دارم. ...
24 فروردين 1391

بدون عنوان

سال نو مبارک شکر خدا عید امسال هم خیلی خوب بود امیر محمدکه خیلی دوست داشت به مسافرت بریم. همش می گفت اقاجون کی می ریم مسافرت سارا وامیر موفق شدند که اقاجون را راضی کنند که به قشم وبندر عباس بریم. اون جاهوا کمی گرم بود ولی خیلی خوش گذشت امیر وسارا کنار دریا خیلی بازی کردند امیر که اصلا خسته نمی شد همش  میگفت اقاجون بازم بریم مسافرت. 
18 فروردين 1391

بدون عنوان

دوربين ديجيتالي عمه اميرمحمد و سارا آب رفته بود داخلش و تعميركار گفته بود صدو بيست هزار تومان واسه تعميرش ميگيره . اميرمحمد كه دوربين دستش بود و داشت با دكمه هاش بازي ميكرد يه دفعه صفحه دوربين روشن شد و همين طور كه همه متعجب بهش نگاه مي كرديم ديديدم دوربين عكاسي درست شده  عمه هم واسش لباس دكتري جايزه گرفت . اميرمحمد و بابايي موقع خوابيدن حتما بايد شير داخل شيشه بخوره تا خوابش ببره البته اگه جلوي  كسي باشه خجالت ميكشه. اميرمحمد و دوستش اميررضا پسر همسايه كه تقريبا همسن هستند. ...
13 فروردين 1391

سال نو مبارك

سال نو و عيد نوروز را به تمامی دوستان عزیزم تبریک میگم. اميدوارم كه سال خوب و سرشار ازسلامتي و موفقيت داشته باشید.   ...
13 فروردين 1391

اميرمحمدبرفيه!

شنبه 6 اسفند بعد از چند سال برف بارید. امیر محمد که تا الان باریدن برف ندیده بود خیلی ذوق می کرد. سارا جون وامیر محمد  منو مجبور کردند که ساعت 11 شب به پشت بام بریم. عمو جواد و زن عمو هم امدند.   با هم یه ادم برفی درست کردیم. عمو از امیرمحمد پرسید اسمش چی بزاریم ؟ امیر گفت : اسمش امیر محمد برفیه. ...
9 فروردين 1391

دكتر كوچولو

دیروز عمه جون برای امیرمحمد لباس دکتری گرفت .از دیروز تا الان صدبار من و ساراجون معاینه کرده. حالا دیگه امیر محمدمیگه من می خوام دکتر بشم .شغل جدید مبارک ...
9 فروردين 1391

خواباي اميرمحمد

امیرمحمد روز به روز شیرین زبون تر میشه. هر روز صبح که از خواب پا میشه خواباشو واسمون تعریف میکنه. مثلا دیروز میگفت خواب دیدم پلنگ صورتی مامان زهرا (مامان بابایی ) رو خورده من گرفتمش انداختمش تو خیابون . یه روز دیگه هم که از خواب بلند شده بود بهش گفتم امیرمحمد قبلا سلام میکردی چرا دیگه سلام نمیکنی؟ امیر هم گفت : مامان قبلا کوچک بودم نمی فهمیدم! دیشب تو خیابون ماشین آتش نشانی رو که دید گفت مامانی من دیگه نمی خوام خلبان بشم میخوام  آتشفشان ! بشم.                   سارا خانوم هم که کارنامشو گرفت...
2 اسفند 1390